خلاصه کتاب
داستان راجب دختر شیطون و زبون درازی هست که هیچ جوره با ازدواج کنار نمیاد؛اما ناخواسته با کسی آشنا میشه ویه جورایی مسیر زندگیش عوض میشه…ادامهش رو خودتون بخونید. مطمئنا یاد سهراب بهانه خوبیست برای شروعی تازه برای استمرار یک لبخند برای آشتی با زندگی … خواهم آمد بر سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند هر کلاغی را کاجی خواهم داد مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشتی خواهم کرد
راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت ….
-چه خبرته؟ بزار من هم حرف بزنم.
در حالی که سعی در منظم کردن نفس هاش داشت گفت:خب من حرف هام تموم شد، حالا می خوای جواب من رو بدی؟
-ماشالله که کم نمیاری، عین مادربزرگ ها پشت سر هم ور میزنی!
https://niceroman.ir/?p=2935
لینک کوتاه مطلب: