خلاصه کتاب
در خانه ما یک قانون نانوشته هست. پنج شنبه عصر نوبت اوست که به قبرستان برود و جمعه صبح مال من.
کل زندگی ما براساس این قانون نانوشته می گذرد...
دقیق یادم نیست چند سالم بود، اما فکر کنم دبیرستانی بودم که به مراسم عروسی پسر یکی از فامیل های نسبتا دور دعوت شدیم.
و دقیقا به خاطر دارم، دوم دبیرستان بودم که برادر عروس را چند باری نزدیک مدرسه مان دیدم.
https://niceroman.ir/?p=9028
لینک کوتاه مطلب: