انگشتانم آن قدر خسته و بی جان بودند که نمی توانستم حتی لیوان چای ام را بردارم … صدای ترق تروق مهره های انگشتانم را که درمی آورم طبق معمول اولیایی نگاه ناموافقی روانه ام می کند و پشت بندش صدای غرغر ثریا همکار تایپیست دیگرمان که زنی زیبا با قدی متوسط و حدودا چهل ساله و مطلقه است هم درمی آید
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خیلی قشنگه ممنون از نویسنده رمان که همیشه بهترینارو مینویسه
قهرمان داستان خوب از آب در نیومده.
اتفاقات زیادی غیر واقعی و تکراریه.