درست سر پیچ خیابان خودمان، هنوز کامل نپیچیده بودم که احساس کردم کسی رو به رویم ایستاده. با دقت نگاه کردم. درست در چند متری من، کسی ایستاده بود. هنوز دستهایم داخل جیب شلوارم بود که اولین قطره ی باران روی صورتم چکید. بی اعتنا به باران با کنجکاوی جلو رفتم. کسی که ایستاده بود یک زن بود.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.