خلاصه کتاب
دلنواز ضمن خوردن، سر بالا انداخت و باقی غذایش را خورد … از خانه که بیرون می رفت، گفت: تعطیل شب دیر میام خیلی کار دارم چون فردا و پس فردا رو کردم به خاطر اثاث کشی
باز نشینی تو آشپزخونه منتظر من … بخواب بذار اون بچه بخوابه از مدرسه جا نمونه … فروغ فقط با نگرانی و دلخوری نگاهش می کرد اما دلنواز توجهی کرد و توضیح بیشتری نداد.
در را بست و از پله ها سرازیر شد … ده دقیقه دیرتر از ساعتی که با سیروان قرار داشت، به محل قرار رسید … دور تر از جایی که او خواسته بود پارک کرد و منتظر شد
https://niceroman.ir/?p=2598
لینک کوتاه مطلب: