خلاصه کتاب
عرق روی پیشونیمو با سر آستینم پاک می کنم و قدم بزرگی برمی دارم انگشتم روی کلید طلایی رنگ، میشینه و بالاخره تصمیممو می گیرم و دو بار پشت هم زنگ و فشار میدم … هنوز مردد هستم و، وقتی که نگرانی و ترس بر من غالب میشه و قصد فرار می کنم، در روی پاشنه می چرخه و پیرمرد موقری توی قاب در قرار می گیره … سلام خوش آمدید! … در کمال ادب و احترام کف دستشو به نشونه ی احترام بالا میبره و به داخل دعوتم می کنه!
https://niceroman.ir/?p=1782
لینک کوتاه مطلب: