خلاصه کتاب
حوالی ظهر بود و کوچه پر از هیاهوی دانش آموزانی که با شر و شور راهی مدرسه بودند. دخترک هایی با روپوش های آبی کاربنی و مقنعه های سفید که کنار گوش هم پچ پچ می کردند و بعد بلند بلند می خندیدند. پسرهایی که مدام با کتاب و کیف مدرسه شان به سر و کله ی هم می زدند و گاهی می دویدند و گاهی قدم می زدند. خبری از سرویس مدرسه و راننده ی شخصی نبود، مدرسه هم در همین کوچه پس کوچه ها بود و میان همین خانه های کوچک و نقلی چسبیده به هم. دختربچه ای مشغول خوردن آبنبات چوبیش بود و قدم زنان به دور از شیطنت و چموشی دیگر بچه ها از کنار پیاده رو
https://niceroman.ir/?p=2827
لینک کوتاه مطلب: