خلاصه کتاب
همیشه در اعماق تاریکیها نوری سراسر تارو پود غم آلود بدن ما را روشن می کند. آن نور خداییست . اوکسی است که در تنگنا رهایت نمی کند،رازت را بر ملا نمی کندو گناههایت را به رویت نمی آورد. تو هر بار توبه کنی با آغوش بازمی پذیردت. در این غریب آباد که حاکمانش در زندگی من پست تینت وسیاه دل بودندچاره ای جز گریستن و چنگ زدن به دامان پاک الله نداشتم.
چه ظلم بزرگی وچه جفایی در حق خودم کردم وخود را در منجلابی فرو بردم که تاوان سنگینی برایش پرداختم.
وسوسه اگر سراغ ما بیاید و شر ،بدبختی،از هم پاچیدگی زندگی را به همراه خود بیاورد
باید از آن دوری کنی وسعادت را فقط از مهر آفرین مهر گستر بخواهی.
یه دختر جنوب شهری بایه خونواده معمولی تو خیابونا و کوچه های جنوب شهر تهران
https://niceroman.ir/?p=2912
لینک کوتاه مطلب: