خلاصه کتاب
حالم خوش بود، حالم خیلی خوش بود و فکر می کنم هیچ چیزی، هیچ اتفاق افتضاحی هم نمی توانست حال خوشم را خراب کند. می خواستم از زیر نگاه حریص صاحب مسافرخانه خلاص شوم، میخواستم از شر موشها خلاص شوم، میخواستم از شر بوی بد فاضلاب خلاص شوم و این اولین قدم من در ابتدای این راه طولانی بود! هیچی جز یک چمدان و یک کیف و یک کارت بانک پر پول نداشتم. پدر زورگو میدانست شبها کجا سر میکنم؟ می دانست روزها چه شغل خفت باری دارم؟ می فهمید دختر آقای بشارت بزرگ در چه اتاقی با چه پست و مقامی کار می کند؟
https://niceroman.ir/?p=3402
لینک کوتاه مطلب: