خلاصه کتاب
همان جا بودكه به فرانك آشنا شدم هم سن خودم بود واقعا در رفاه كامل زندگي مي كرد شده بود معلم من هررفتاري مي كرد سعي مي كردم پا جاي پايش بگذارم به اوگفته بودم پدرم دندانپزشك مادرم معلم است آن قدر نقشم را خوب بازي ميكردم كه هيچ شكي نكرده بود ولي ديگر خسته شده بودم ولي اگر اومي فهميد كه پدر ومادرم هردومعتادهستند ومن دريك آلونك اجاره اي زندگي مي كنم طبعا ديگر تمايلي به دوستيمان نداشت ولي براي من اين دوستي ارزش داشت لااقل احساس مي كردم توانسته ام دختري را كه از قشرخودم نبود را در كنار خود ببينم محبتش را لمس كنم ولي اگر روزي پي به حقيقت مي برد جه مي شد؟
https://niceroman.ir/?p=4284
لینک کوتاه مطلب: