خلاصه کتاب
با بدبختی چشمام رو باز کردم و روی تخت نشستم. خب سپیده بگو چیشده؟ مهمون داری. کی هست؟ باید خودت ببینی. باشه تو رو برو من حاضر میشم میآم.سپیده که رفت منم به سرویس بهداشتی رفتم و پس از کارهای مربوطه از سرویس اتاق خارج شدم.
لباس خوابم رو با یه سارافون آبی عوض کردم، موهام رو با عجله شونه زدم و از اتاقم بیرون رفتم تا بفهمم این مهمون کی هست.
به سمت پلهها رفتم، پایین رفتن از این پلهها واقعا کار وقت گیریه و آدم رو اذیت میکنه، باید حتما به بابا بگم یه فکر درست و حسابی بکنه.
– عمه.
https://niceroman.ir/?p=3135
لینک کوتاه مطلب: