خلاصه کتاب
درمیان سپیدی برف ها … در غریب ترین گوشه از زمین خدا … در آخرین ایستگاه ساکنان روی زمین … میان انسان های دست از دار دنیا کوتاه، روی پنجه ی پا نشسته بودم و انگشتان سر شده ام برای شاید هزارمین بار، روی خطوط حک شده بر سنگ سیاه رنگ پیش رویم حرکت میکرد داشتم نام عزیزترینم را مشق میکردم … حروف نام زیبای ش را لمس میکردم … و لمس میکردم … و لمس میکردم … با تماشای نام زیبایش رفع دل تنگی میکردم
https://niceroman.ir/?p=2084
لینک کوتاه مطلب: