خلاصه کتاب
صدای فرگل در فضای خانه پیچیده بود. مدام خواهر دوقلویش نازگل را صدا می زد. این دو خواهر انگار فقط زمان تولدشان مشترک بود ، نه ظاهرشان شباهتی بهم داشت نه رفتارشان. فرگل چشم عسلی و سفید پوست بود ،با موهای بور و فرفری. نازگل اما چشمهایش به سیاهی شب و گندم گون با موهای لخت و پرکلاغی. هرچقدر فرگل متین و باوقار بود ،نازگل تخس و بی پروا بود.
– نازگل… من ده دقیقه دیگه راه میوفتم، تو هنوز بیدار نشدی. د پاشو دیگه دختر.
نازگل کلافه بالش رو روی سرش گذاشت تا صدای فرگل کمتر اذیتش کند ،با غرولند گفت:
– عه چقدر گیر میدی فرگل سر صبح، باشه بابا الان میام دیگه.
https://niceroman.ir/?p=404
لینک کوتاه مطلب: