خلاصه کتاب
حوله رو محکم کوبیدم توی ساک و دوباره با غر به مامان گفتم : «
حالا نمیشه شما همین یه بار رو به این مأموریت نرید .
مامان نه مامان، نمیشه .
آخه برای چی؟ ترو خدا مامان .
مامان سرشو آورد بالا و با چشمای میشی رنگش کاملا جدی نگام کرد . خجالت کشیدم و سرمو انداختم «
پایین . مامان با لحن آرومی گفت :
ببین هانیه، تو خودتم می دونی من چقدر برای کارم زحمت کشیدم . می دونم توقع بی جاییه ولی خواهش می کنم
درکم کن .
https://niceroman.ir/?p=603
لینک کوتاه مطلب: