خلاصه کتاب
در رو بست و رفت … با خنده سری تکون دادم … نویان پسر خاصی بود … شخصیتی که تا به حال شبیهش را ندیده بودم … هارت و پورتش توی بیمارستان اون رو شبیه مردی عصبی و بد مزاج و ذوق و شیطنت های بچگونه اش اون رو تبدیل به پسربچه ای شیطون کرده بود … با صدای زنگ گوشیم به سمتش رفتم … شماره ی مریم رو که دیدم، دلم می خواست دکمه قرمز رنگ رو فشار بدم و قعط کنم ولی نمی شد … ناچار شدم گوشی را بردارم
https://niceroman.ir/?p=2115
لینک کوتاه مطلب: