خلاصه کتاب
دامون پسری که با خیانت نامزدش دور خود حصاری از غرور میکشد تا اینکه به عنوان استاد وارد دانشگاه می شود و با دختر شاد و شیطونی رو به رو می شود… دیگه بیشتر از این اونجا نموندم با دو خودمو به در حیاط رسوندم. پشت سرم درو محکم بستم شروع کردم به دویدن نمیدونم کجا میخوام برم ولی میدونستم که باید هرچی زودتر ازشون دور بشم.
اینقدر دویدم که خودمو تو یه مکان غریبی دیدم ترسیده اشکامو پاک کردم بهع اطراف نگاهی انداختم روی جدولی نشستم.
https://niceroman.ir/?p=3244
لینک کوتاه مطلب: