به درخواست نویسنده حذف شد
خلاصه کتاب
ما 5 خواهر بودیم که با پدر و مادرم یک خانواده ی 7 نفره را تشکیل می دادیم بابا شغلش کارگری بود و به تریاک اعتیاد داشت، مامان ،من ، زیور و زمرد هم قالی می بافتیم. البته زمزد خیاطی هم می رفت.، اشرف و وحیده هم ازدواج کرده بودند و هر کدام سر زندگی خودشان بودند. مامان و بابا بچه آوردند تا پسر دار بشوند و وقتی من هم دختر شدم دیگه نا امید شدن از پسر دار شدن و این باعث شد آن ها اصلا من را دوست نداشته باشند
https://niceroman.ir/?p=2255
لینک کوتاه مطلب: