خلاصه کتاب
هستی که تازه با پسر مورد علاقه اش حمید نامزد کرده فردای روز نامزدی در شهرشون زلزله مهیبی میاد که منجر به مرگ تمام خانواده هستی و نامزدش حمید میشه. بعد از این قضیه دوست پدر هستی که آدم بسیار خیری بوده هستی رو میاره تهران پیش خانواده اش .که همین محبتها باعث میشه هستی عاشقه حاجی بشه که بعد میفهمه عشقش بی سرانجام هست و کم کم از دلش بیرونش میکنه بخاطره مرگ خانواده اش دچاره مشکل روحی شده بوده که با اصرار زیاد اطرافیان به دکتر روانپزشک مراجعه میکنه...
https://niceroman.ir/?p=6016
لینک کوتاه مطلب: