خلاصه کتاب
نگاهی به در آسانسور که باز شده بود و یه پسرجوون که سرش پایین بود و داشت بیرون میاومد انداختم!
سرش رو که بلند کرد ، آقای کاظمی رو دید؛به طرفش اومد و باهاش دست داد._آقای کاظمی همه ی اسبابها رو آوردن!
نه هنوز چند تا از وسیله ها مونده!
نگاه پسر به طرف من چرخید … آقای کاظمی که متوجه نگاه پسر شد …به من اشاره کرد … خانم صبحانی … همسایتون … واحد 202!
https://niceroman.ir/?p=1955
لینک کوتاه مطلب: