خلاصه کتاب
نگاهم به یک رنگ بودن تموم چایی هاست که سینی چایی رو از دستم می گیره و لبخند به روم میزنه. حالا اون خط صاف منحنی دوست داشتنی شده بود … با این کمر اینقد دلا راست نشو. بیا پیشمون … سری تکون میدم و وقتی می ره نفس عمیقی می کشم. عطر… لعنت به این عطر… وقتی که عطر دلتنگی سینه م رو مالامال کرده باید چی کار کنم؟ باید مبارزه کنم؟
https://niceroman.ir/?p=2236
لینک کوتاه مطلب: