خلاصه کتاب
یوسف بی توجه به من پاشو روی زمین کشید، نفس کلافه ای کشیدم و گفتم: نکن دلم ریش شد، انگار یه چیزیت میشه نه؟ میخوای دق و دلی ایمان کله خرو سر تو در بیارم؟ حرفی نزد و به زمین خیره شد، جلوی آینه رفتم و دستی به پشت سرم کشیدم و زیر لب گفتم: خدا رو شکر موهامو کوتاه کردم وگرنه الان کچل بودم … لباسامو تکوندم و چشمکی به یوسف زدم و با خنده گفتم:
https://niceroman.ir/?p=1734
لینک کوتاه مطلب: