خلاصه کتاب
خلاصه رمان مو نارنجی من
صدای یک نفر از پشت خط نظرم رو جلب کرد:کیه آرمین ؟هیچکی عشق من، رایینه.گوشیو بده من…باز اعصابت رو خورد نکنیا…نه بابا بده گوشیو…الو رایین سلام داداشی از داداشی گفتنش لبخندی روی لبم اومد…سلام خواهری خوبی؟مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشی. مرسی.نمیای؟ نمیخوای تو عروسی تنها خواهرت باشی؟ نه نمیام خودتم خوب میدونی بیام عروسی عزا میشه داداشی ترو خدا بیا، بیا بهت همه چیو میگم. اگه بیای میفهمی. به روشونم نیار پشیمونن.
فقط به خاطر تو میام راستش ولی بیشتر از یک ساعت نمیتونم باشه؟ باشه داداشی. فعلا خدافظ منتظرتم. خداحافظ خواهری…راشین 21 سالشه از وقتی 15 سالش بوده عاشق آرمین بوده. آرمین هم سن منه و 25 سالشه .من آرمین از 19 سالگی توی دانشگاه دوست شدیم و دوتایی با هم دیگه شرکت زدیم که کارش دیزاین و چیدمان بود توی هفته اول مشتری های کمی داشتیم.
بعد کم کم اینقدر از کارمون رضایت پیدا کردند که توی یک ماه سرمون کلی شلوغ شد و کلی سفارش گرفتیم. ارمین برای کار شرکتمون خیلی به خونه ما میومد و متوجه نگاه های عاشقانشون می شدم.یه روز آرمین اومد پیشم و با کلی ترس و استرس گفت
راشین رو دوست داره ولی میترسه که اون آرمین رو دوست نداشته باشه. خلاصه با کلی دردسر ومخالفت خانواده آرمین مخصوصا داییش بالاخره امروز عروسیشون هست.