نایس رمان
دانلود رمان جدید
کانال تلگرام نایس رمان
دانلود رمان تقاص از هماپور اصفهانی
خلاصه کتاب
من حاضر بودم روی عشق اون قسم بخورم. نمی دونم چرا یه دفعه پشت پا زد به همه چیز! ولی تو هم اینو بدون که اگه بخوای جا بزنی نه تنها داریوش، بلکه خونواده ات هم می فهمن موضوع از چه قراره! به زور جلوی بالا رفتن صدامو گرفتم و گفتم: یعنی چه آرمین؟ چی رو قراره بفهمن؟ اصلا بذار بفهمن. همه - بفهمن بهتر از اینه که با دوست عوضی و تو زنش چشم تو چشم بشم. سپیده با تعجب به من نگاه کرد و خواست چیزی بگه که آرمین پیش دستی کرد و با کلافگی گفت: هنوز زنی در کار نیست رزا. داریوش با مامانش میاد. بعدش هم - من یه سوال ازت می پرسم. صادقانه جوابمو بده! سپیده پرید وسط حرفش و گفت: آرمین زن چیه؟! یعنی چی؟! - آرمین دست سپیده رو گرفت و با چشماش بهش اشاره کرد یعنی فعلاً هیچی نگو، بعد چرخید سمت من و گفت: رزا تو هنوزم داریوش رو دوست داری؟ - خندیدم، هیستیریک، بلند، بریده بریده و گفتم: جوک می گی؟! - جدی پرسیدم رزا! - خندم بند اومد. دندونامو روی هم فشار دادم و گفتم: معلومه که نه! حالم ازش به هم می خوره. موجودی به آشغالی - اون ندیدم!
دانلود رمان روزهای بارونی از هماپور اصفهانی
خلاصه کتاب
صدای موسیقی رو قطع کرده بودن و فقط صدای خودشون می یومد ... - تولد تولد تولدت مبارک ... پسر بچه با چشمای گرد و سبز- عسلی رنگش موشکافانه به مامانش خیره شد ... مامانش خندید ... چشمکی زد و بلند گفت : - فوت کن دیگه فدات شم ! جمعیت همه با هم خوندن : - بیا شمعا رو فوت کن ... تا صد سال زنده باشی ! پسر اینبار به باباش خیره شد ... توی چشمای پر جذبه باباش، علاقه موج می زد ... دستاشو به هم کوبید و گفت : - نمی خوام فوت کنم ! صدای داد از همه طرف بلند شد، عموش جلو اومد و گفت : - اینقدر عین مامانت سرتق بازی در نیار! فوت نکنی بچه خودم می یاد فوت می کنه ها ! پسر خندید و خودشو روی مبل رها کرد ... همه خنده شون گرفت ... پسر عموش جلو دوید و قبل از اینکه کسی بتونه جلوشو بگیره هر چهار شمع رو فوت کرد ... پنج سالش بود و زلزله! داد همه در اومد و پسر چشماشو براش گرد کرد ... اهل گریه زاری نبود ... بلد بود چه جوری حقشو از همه بگیره ... مامانش جلو اومد ... چشمای آرایش شده اش رو جلو آورد ... صورت کوچیک پسرشو بین دستاش گرفت و گفت : - چی می خوای مامان؟
دانلود رمان قرار نبود از هما پور اصفهانی
خلاصه کتاب
صدای آهنگ آنشرلی بلند شد, سرم داشت منفجر می شد . دستم رو از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم .صدا لحظه به لحظه داشت بلندتر می شد و من لحظه به لحظه عصبی تر می شدم . بالاخره دستم خورد به گوشیم ... داستان قرار نبود در مورد دختری به اسم ترساست… که توی کنکور موفق نمیشه و تصمیم می گیره برای ادامه تحصیل بره خارج از کشور… ولی باباش رضایت نمیده و ترسا برای راضی کردن باباش یه نقشه می کشه…
درباره سایت
دانلود کتاب رمان های جدید ایرانی و خارجی
آخرین نظرات
  • شیرینقشنگ بود البته یه جاهاییش دیگه خیلی حوصله سربربودوتکراری ولی بقیش خوب بود ارزش ی...
  • Fatemeمن این رمان رو چن سال پیش خوندم. بهترین و پرخاطره ترین برای من بود . تا الان هیچ...
  • شیرینیه داستان بی چفت وبست وغیرمنطقی مگه میشه دخترمجرد حامله بشه ودوست وهمسایه وفامیل...
  • سیماخیلیییی روون وقشنگ وپرکشش به کسانی که حرفه ای اهل خوندن رمان هستن توصیه میکنم بخ...
  • سیماافتضاح ! حیف وقت...
  • adminسلام . فصل دوم این رمان یافت نشد در صورت یافت قرار خواهد گرفت...
  • نیلوفرسلام لطف میکنید فصل دومش بذارید 🙏...
  • Denaعزیزم توی رمان گفته که همسر مرد متاهل بچه دار نمیشد بعد وقتی فهمید گلی بارداره ف...
  • مریمخیلی رمان مسخره ای بود من که ۳۰ ، ۴۰ صفحه خوندم دیدم ارزش خواندن نداره پاکش کردم...
  • ناشناسحاجیه متاسفانه رمان رو به خاطر پاره ای از مسائل نتونستم تموم کنم و اینقدر رمان خ...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.