نایس رمان
دانلود رمان جدید
دانلود رمان ارباب من از miss_sun
خلاصه کتاب
باورت بشود یا نه روزي میرسد که دلت براي هیچ کس به اندازه ي من تنگ نخواهد شد براي نگاه کردنم خندیدنم و حتی شکنجه دادنم روزي خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره ي من خواهی ماند . می دانم روزي که من نباشم هیچ کس تکرار من نخواهد شد
دانلود رمان تلخ تر از اسپرسو از نرگس جعفری
خلاصه کتاب
مانوش صبر کن ، با توام ميگم صبر کن وايستادم . يه نفس عميق کشيدم تا خونسردی خودم و به دست بيارم و بعد برگشتم سمت امير و با حرص گفتم : - مانوش نه ، خانم آريا !!! بعدم يادم نمی ياد من کی با تو انقدر صميمی شده باشم که وسط حياط دانشگاه بخوای اينجوری بلند به اسم کوچيک صدام کنی ؟ ابرويی بالا انداخت و پوزخند زد و گفت : - بله . خانم آريا . بعد خيلی خونسرد دستاش و تو جيب شلوارش کرد و زل زد به من و گفت : - راجع به پيشنهادم فکر کردی ؟ دلم نمی خواست تو حياط دانشگاه اينجوری تو چشم باشم . بعضی از بچه ها رو می ديدم که از کنارمون رد می شدن با هم ديگه پچ پچ می کردن . کم چيزی نبود . منی که تو اين دوسال تا حالا به هيچ پسری محل نداده بودم و هيچ کس و آدم حساب نمی کردم ، حالا وايستاده بودم وسط حياط دانشگاه و داشتم با يه پسر حرؾ می زدم . اونم کی ؟ امير ابتهاج . يکی از پولدار ترين پسر های دانشگاه که روزی با يه مدل ماشين و يه رنگ لباس می اومد . علاوه بر اين که پولدار بود خيلی خوشگل و خوشتيپ و خوش هيکلم بود . حالا از فردا می شدم سوژه بچه ها . منم اينو نمی خواستم .
دانلود رمان گلهای آفتاب گردان از صدف
خلاصه کتاب
از اول همینطوری نبودم ... خیلی تفاوت داشتم با الانم ! او بود که توانست من را عوض کند . خب ... تو که میدانی ! او متخصص این کار است ! اینکه دیگران را وادار کند آن چیزی باشند که خودش میخواهد ! اولین بار توی کافه دیدمش . بین میزها میچرخید ، با مشتری ها حرف میزد و شوخی میکرد ... به طرز حیرت انگیزی زیبا بود . فکر میکردم اکثر مردهای آن کافه فقط به خاطر دیدن او به آنجا میرفتند . یکی دو باری که نگاهش توی نگاه من گیر کرد ، سر جا خشک ماندم ... عجیب بود ، اما برای اولین بار در تمام زندگی ام آرزو کردم ای کاش کمی خوش قیافه تر بودم . بعد دستم را بالا بردم و با انگشتانم موهایم را شانه زدم ! یادم است یک فنجان از دستش افتاد کف زمین و شکست . صاحبکارش به او چشم غره رفت و او با ظاهری مظلومانه گفت : ببخشید ! و بعد بلافاصله چرخید و پشت سر صاحبکارش ادا در آورد . همان لحظه عاشقش شدم ... بی خود و بی جهت ! قبل از آنکه اسمش را بفهمم و یا حتی مطمئن باشم که او هم من را دیده است یا نه . پس از آن من هم رفتم توی لیست عشاق او ... همراه با مردهای پیر و جوانی که فقط به امید دیدن او و لبخندهایش به کافه میرفتند و قهوه های بد طعمش را تحمل میکردند .
دانلود رمان مدلینگ از پ.زرین
خلاصه کتاب
همیشه فکر می کنیم زیبایی زیاد خوبه باحسرت به کسایی که فکر می کنیم از ما زیباترند نگاه می کنیم شاید تو دلمونم بگیم خدایا چی می شد من جای اون بودم گاهی انقدر ناشکری می کنیم که یادمون میره کی هستیم هرکسی زیبایی خاص خودش رو داره اما زیبایی ظاهری تنها چیزی هست که می تونه به طور مشخص دیگران رو به خودش جلب کنه چون مشخصه قابل لمسه خب داستان ما هم از همینجا شروع میشه از همینجایی که فکر می کنیم زیبایی وظاهری وذاتی کسی باهم رابطه مستقیم دارن چه بسا که گاهی اینها دوقسمت جدا از هم هستن کلی نمی گم اما در بعضی موارد آدمهایی رو داریم که باوجود زیبایی ظاهری ذات کثیف وپستی رو دارن دلم می سوزه برای عاشقایی که دوستت دارم رو پشت چهره به ظاهر معمولی وقلب پاکشون پنهان می کنن فقط بخاطر اینکه فکر می کنن توی دنیا زیبا رویان جایی ندارن درحالی که شاید زیبایی ذاتی خودشون صدها برابر بیشتر از زیبایی ظاهری اون به اصطلاح زیبا رویانه فکر کردن به برخی آدما لذت بخشه اما فقط فکر کردن به اونها شاید اگر توی زندگیشون باشن انقدر به قدر فکرشون زیبا نباشه می خوام ماجرای کسی رو براتون تعریف کنم که اشتباه ا وبخاطر یه حسادت بچگانه همه چیزش رو از دست داد
دانلود رمان آی پارا از سمیه ف.ح
خلاصه کتاب
خسته بودم از پياده روي . مسافت روستاي زادگاهم تا اُسکو با پاي پياده ، خيلي راه بود . خودشون سوار اسب و قاطربودن اما من بيچاره رو با کفشاي پاره و پاي پياده راه مي بردن . دلم واسه آقاجانم خيلي تنگ شده بود ، اگه بود اينطور به من بي حرمتي نمي کردن . از پچ پچ هاشون فهميدم رسيديم . مطمئن بودم جاي خوبي نيست و برخورد گرمي در انتظارم نخواهد بود . اما بايد مقاومت مي کردم . من آي پارا بودم . دختر يوسف خان . نبايد کم مي آوردم . با وجود زخمي بودن پاهام و گرسنگي بي حدي که ضعيفم کرده بود ، سعي کردم افتاده راه نَرَم که دلشون خوش نشه که کمرم رو خم کردن . اسلان ) يا آسلان هردو هم معني اصلان يا همون شير هستن که در لهجه هاي مختلف ادا مي شن ( نوکر حلقه به گوش ميرزا تقي خان ، اومد پيشم و سرش رو نزديک صورتم آورد و گفت : هي دختر ! تند بيا رسيديم . جلوي خان تعظيم کن و حرف اضافي هم نزن به نفع خودتِ فکّت رو ببندي . لبخند چندش آوري زد و ادامه داد : خان مثل من مهربون نيست ها .
دانلود رمان ستاره ی پنهان از مهسا زهیری
خلاصه کتاب
هانی برای صدمین بار گوشه ی پارچه رو از نایلون بیرون آورد و گفت : خیلی نازه . حوصله ی لبخند زدن نداشتم . فقط گفتم : از بس گفتی از چشمم افتاد . - چه شانسی داشت . می ترسیدم پیدا نکنیم . - فکر می کنی براش مهم بود؟ ...- - شرط می بندم همین که پاش خونه رسید یادش رفت چی انتخاب کرده . - تو امروز یه چیزی ت هست ! اخم کردم و گفتم : فکر می کنی اون موقعی که با شوهر جونش می رقصه، اصلاً براش مهمه کی چقدر برای لباسش زحمت کشیده؟ طراحش کی بوده؟ خیاطش کی بوده؟ - ما هم که واسه رضای خدا کار نمی کنیم !! روم رو برگردوندم و چیزی نگفتم . موقع پریودم که می شد عصبی می شدم . دعواهای اخیرم توی مزون هم دلیل دیگه ش بود ولی مهم تر از همه حسی بود که از چهل روز پیش به جونم افتاده بود و امروز به اوجش رسیده بود . اتوبوس با تکون شدیدی متوقف شد و چند نفر پیاده شدند . حس کردم مردی به صورت هانی زل زده و حتی متوجه چشم غره ای که براش میرم، نیست . زن بغل دستی به خانوم مسنی گفت : شما بشینید . خانوم مسن به تعارف گفت : نه ... راحتم دخترم .
دانلود رمان سربازی مختلط از الهام،رکسانا،کوثر
خلاصه کتاب
یوسف (( ناصري - بچه ها ساكت این سوال رو یادداشت كنید ) اگر احتمال تولد دختري با گروه خوني A باشد والدین او نمیتوانند ...... باشد ( هركس این سوال رو درست جواب بده تو امتحانات اخر سال یه نمره بهش میدم همه بچه ها سریع یادداشت كردند ولي من اصلا حال و حوصله این مسخره بازیارو نداشتم همیشه اشكان بهم میگفت تو واسه چي میاي مدرسه؟منم فقط بهش میخندیدم واقعا جواب سوالشو نمیدونستم . اشكان - یارو كجا سیر میكني؟ - مفتشي فضول خان؟ اشكان - حال و حوصله نداري؟ - نه مگه تو داري؟ اشكان - نه بیا بعد از كلاس بزنیم بیرون - كجا بریم؟ اشكان - تو به اونجاش كاري نداشته باش ایمان سرشو اورد جلو میونه من و اشكان ایمان - چي میگید شما دوتا امازوني؟ - میخواستیم بفهمیم فضولمون كیه كه به لطف خدا فهمیدیم ایمان با مرموزي چشاشو ریز كرد ایمان - من كه میدونم داشتین نقشه میكشیدید منم هستم
دانلود رمان پرشان از روشا
خلاصه کتاب
- پرشاااااااان ........ ميكشمت با صداي داد پدرام پارچ و روي زمين انداختم و با كله از اتاق بيرون پريدم . - وايسا زلزله تا خودم نگرفتمت تيكه تيكه ات كنم . پشت پدر كه ايستاده بود و به قيافه ي پدرام مي خنديد سنگر گرفتم و گفتم : - تو خواب ببيني ! - پرشان من گفتم بري پرهام و بيدار كني نه اينكه بفرستيش زير دوش آب . نگاهي به مامان كه توي چارچوب در ايستاده بود كردم و گفتم : - آخه خودت بگو مامان خانم اين خرس خوش خواب به جزء اين كار جور ديگه اي بيدار ميشه ؟ - معلومه كه بيدارميشم توبلد نيستي مثل آدم منو بيدار كني ؟ - پدرام بس كن برو لباست و عوض كن بايد بريم بلكه براي يه بارم شده همه منتظر ما نباشند . پدرام در حاليكه به سمت اتاقش مي رفت برايم خط و نشان مي كشيد كه منم به تلافي براش زبونم و در آوردم . - دختربس كن اينقدر داداشت و اذيت نكن
ورود کاربران

لیست مترجمین
Translation - List
درباره سایت
دانلود کتاب رمان های جدید ایرانی و خارجی
آخرین نظرات
  • حدیثخیلی قشنگ بود موضوع خاصی داره ولی واقعا داستانش زیباست...
  • Pariiiسلام. از پارت ۲۰۱ رمان برزخ سرد میشه تا حدود ۱۰۰ پارت نیست. بعد از پارت ۳۰۱ دوبا...
  • adminسلام از بخش تماس با ما به آیدی نوشته شده پیام بدین...
  • samiehسلام من مبلغ رو پرداخت کردم و کسر شد ولی دانلود نمیشه؟!...
  • adminلطفا به آیدی نوشته شده در صفحه تماس با ما پیام بدید...
  • نصیریمن فایلو خریداری کردم ولی لینک مشکل داره...
  • ناشناسعالیییییی...
  • بهارخیلی رمان قشنگیه حیف که رمان دیگه ای از این نویسنده پیدا نکردم...
  • ناشناسخیلی مزخرف بود خانم یه ذره با حوصله ،یه ذره دقیق این چیه آخر نتونستم سنون بفهمم...
  • نگیناسم جلد دوم چیه؟...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.