نایس رمان
دانلود رمان جدید
دانلود رمان پریان از شوکا شلر
خلاصه کتاب
این رمان، درباره دختریه به اسم پریا ؛ دختری از جنسِ خاک و باد وآتش …! دختری با توانایی های بالا، که البته خودش نمی دونه از چه استعدادهایی برخورداره اما؛ تو یِ پارتی یک سری اتفاقاتی براش پیش میاد که اونرو تو یک مسیره دیگه قرار میده وزندگیش بالکل عوض میشه قسمتی از داستان: کلافه، سرگردون دارم دور خودم میچرخم . اصلا اتفاقات امشب و نمیتونم هضم کنم ! چطور ممکنه کسی منو بزنه بدون اینکه ببینمش ؟؟ آخه مگه میشه ؟! از تو دیوار یکی بیاد راست راست بزنه تو گردنم و کسی اونو نبینه !! اونقدر گیج شدم که اصلا نفهمیدم کی از مهمونی زدم بیرون. با دوش آب سرد هم بازحالم جا نیومده … الآن، چند ساعته اومدم خونه…. اما ی لحظه هم نتونستم بخوابم ! تا چشمام میاد گرم شه ، کابوس می بینم…. صبح شده هنوز گیج میزنم ….باید ی طوری خودمو سرگرم کنم .والا دیوونه میشم ! ” پریا! یکم آروم بگیر از ایندست اتفاقات زیاد برات افتاده ! ” خب آره ، اما تا حالا کتک تو کار نبوده لااقل … ” خب اینم درست، اما خدا وکیلی ی بار نشستی دربارش فکر کنی ؟؟ نه! خب همیشه ساده گذشتی… حالا کشیده به اینجا … باز می خوای پشته گوش بندازی ؟؟!! ” نه! نه! این وجدان هم وقت گیر آورده برام . اصلا ، ولش کن.
دانلود رمان روزهای بارونی از هماپور اصفهانی
خلاصه کتاب
صدای موسیقی رو قطع کرده بودن و فقط صدای خودشون می یومد ... - تولد تولد تولدت مبارک ... پسر بچه با چشمای گرد و سبز- عسلی رنگش موشکافانه به مامانش خیره شد ... مامانش خندید ... چشمکی زد و بلند گفت : - فوت کن دیگه فدات شم ! جمعیت همه با هم خوندن : - بیا شمعا رو فوت کن ... تا صد سال زنده باشی ! پسر اینبار به باباش خیره شد ... توی چشمای پر جذبه باباش، علاقه موج می زد ... دستاشو به هم کوبید و گفت : - نمی خوام فوت کنم ! صدای داد از همه طرف بلند شد، عموش جلو اومد و گفت : - اینقدر عین مامانت سرتق بازی در نیار! فوت نکنی بچه خودم می یاد فوت می کنه ها ! پسر خندید و خودشو روی مبل رها کرد ... همه خنده شون گرفت ... پسر عموش جلو دوید و قبل از اینکه کسی بتونه جلوشو بگیره هر چهار شمع رو فوت کرد ... پنج سالش بود و زلزله! داد همه در اومد و پسر چشماشو براش گرد کرد ... اهل گریه زاری نبود ... بلد بود چه جوری حقشو از همه بگیره ... مامانش جلو اومد ... چشمای آرایش شده اش رو جلو آورد ... صورت کوچیک پسرشو بین دستاش گرفت و گفت : - چی می خوای مامان؟
دانلود رمان بهار از پارمیدا
خلاصه کتاب
طبق عادت همه ی این چند سال شاید بهتره بگم طبق عادت همه ی طول زندگیم بدون اینکه ساعت بزارم، از رختخواب پامیشم. هیچوقت به یاد ندارم که با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شده باشم. یعنی هیچوقت خواب سنگینی نداشتم،اصلا بهتره بگم خواب نداشتم. ساعت روی دیوار نگاهی انداختم، هنوز یه عالمه وقت داشتم تا شروع سمینار. میدونستم باید حسابی قوی ظاهر بشم انقدر که فرصتی نمونه تا دیگران بخوان خودی نشون بدن. • اولین سمیناری که تو ایران شرکت میکنیم. بعد از اینکه اومدیم،بعد از اینکه برگشتیم تا بمونیم، تا همونجایی که باختیم همه چیو ببریم، تو هیچ سمیناری شرکت نکردیم و فقط صبر کردیم. صبر کردیم تا مهمترین سمینار برسه و حالا که رسیده آماده تر از هر وقت دیگه ایم.
دانلود رمان سالتو از مهدی افروزمنش
خلاصه کتاب
قهرمان این کتاب پسری 16 ساله به نام «سیاوش» از جنوب شهر تهران است که بدون داشتن مربی و باشگاه حرفه‌ای، یک کشتی‌گیر نابغه است. او در رقابت‌های محلی آن‌قدر خوب بازی می‌کند که روزی دو مرد غریبه به نام‌های «سیا» و «نادر» سر راهش سبز می‌شوند تا از او یک قهرمان جهانی بسازند. سیاوش که می‌خواهد سلطان دنیای کشتی و فرمانروای جهان کوچک خودش باشد، به این دو نفر اعتماد می‌کند و سیا و نادر، دنیای کوچک و ساده‌ی سیاوش را از او می‌گیرند و با دسیسه و فرصت‌طلبی او را وارد دنیای بزرگ‌تر و سیاه‌تری می‌کنند...
دانلود رمان شکست ناپذیر از میس الهه
خلاصه کتاب
الینا یکدونه دختر خانواده مقدم، داره مثل همه آدمهای معمولی زندگی میکنه.سرگذشت همه ما آدمها پر از تلخی و شیرینی و پستی و بلندیه. همه چیز از یه نگاه شروع میشه. نگاه مردی که زندگی الینا رو توی مسیری میندازه که به مغز کوچیک الینا نمیرسه! اما قصه از موقعی شروع میشه که الینا وارد تهران میشه.... گاهی باید از واقعیت دور شد. یا شاید هم نه ، گاهی باید از جبر زمانه گذشت . گاهی یک » بسم الله الرحمن الرحیم « : مقدمه سری اتفاق برای ما روشن نیست ! گاهی باید لجبازی و غرور را کنار گذاشت ... چون تو آفریده شدی که کمک کنی ، که نجات بدهی ! چه بسا که آن کمک با نگاه باشد . فقط جنس لجبازی هایت را عوض کن ... تو نباید شکست بخوری، حتی به قیمت جانت . اطرافت را بِپا... توکلت بر خدا باشد . بدان که دنیا در دست تو خواهد آمد . فقط کافیست بخواهی؛ تو... بخواهی . مقنعه ام رو سرم کردم و جلوی آینه رفتم تا مرتبش کنم. صدای کلافه ی مامانی بلند شد . مامانی: الینا جان زود باش دیگه. عروسی که نمیخایم بریم مادر ! لبخندی زدم و بلند گفتم: باشه مامان جون اومدم دیگه، بابا چند بار بگم دیر رسیدن بهتر از زشت رسیدنه ! خاله نگار اومد دم در اتاق و گفت: خاله جان انقدر زبون نریز. دیر میشه ها، ساعت 4 شد . چادرم رو از جالباسی برداشتم و روی سرم مرتب کردم . با لبخند برگشتم طرفه خاله و گفتم: بریم. رفتم توی هال. مامانی روی کاناپه نشسته بود و با تسبیح سبزش صلوات میفرستاد. با لبخند رفتم طرفش و ب وسه ای روی لپ های گلیش انداختم. گفتم: بریم خوشگل خانوم؟ با همون لبخند همیشگیش نگاهم کرد و روی پیشونیم ب وسه ای نشوند. کمکش کردم تا بلند شه و به طرف دره هال حرکت کردیم . این منم. الینای مقدم. دختر ارشد خانوادهی مقدم. ساکن پایتخت معنوی ایران. الان هم تصمیم به زیارت حرم امام رضا گرفتیم و من یه ساعته که داشتم حاضر میشدم و خالهی کوچیکم نگار خانم و مامان بزرگم رو اذیت میکردم . همه کلا با لباس پوشیدنه بنده مشکل دارن. معمولا ساده و شیک تیپ میزنم و شیش ساعت جلوی آینه به خودم ور نمیرم. فقط توی انتخاب لباس یکم وسواس دارم . یک مانتو مشکی، شالو شلوار قهوه ای و کیف و کتونی مشکی و چادر پوشیدن؛ خاله و مامانیم رو کلافه کرده بود. مسیر حیاط تا دره کوچه رو با مامانی طی کردم. به باغچه نگاهی انداختم و در حین راه رفتنمون گفتم : - مامانی ساله دیگه، به جای درخت و بوته یکم گل توی این باغچهی به این بزرگی بکارید .
دانلود رمان نابودگری از نسل باد از الهه محمدی
خلاصه کتاب
دنگ ... دنگ ... دنگ ! صدای مهیب آونگ ساعت قدیمی، درون سکوت سالن خالی میپیچد . آرام لّی در را باز میکند . بعد از دنگدنگ ساعت، صدای قیژمانند در بود که سکوت سالن را بر هم میزد . قدمهای کوتاهش را تا نزدیکیَِ میز انتهای سالن میکشاند . یک قدم مانده به میز میایستد . با انگشت سبابه خطی محو روی غبار میز میکشد . لبخندی تلخ از تداعی خاطرات دور، صورتش را پر میکند . نزدیکتر میرود و دستش را به طرف چراغ مطالعهی خاکگرفتهی روی میز دراز میکند و در فضای تاریک کورسویی نمایان میشود . نگاه میچرخاند و توجهش به کاغذ خطخطی و مچالهشدهی روی میز جلب میشود . دست دراز میکند و کاغذ میان انگشتانش جای میگیرد . چشمانش را میبندد و لبخند کوچکی را که در حال شکلگیری است با اخمی بر پیشانی عوض میکند . دوباره چشم میگشاید و با دیدن خطوط درهم و برهم، عرقی سرد جایش را به اخم میدهد . کاغذ را روی میز پرت میکند و به طرف در حرکت میکند . در سالن به شدت باز میشود و اسناد پخششدهی روی زمین همراهَِ باد به رقص در میآیند .
دانلود رمان دنیای نا آرام از مهدخت مرادی
خلاصه کتاب
مچ عشق بچهگیم و با خدمتکار بابام گرفتم! من ناخواسته توی مسیری قرار گرفتم و به کسی دلبستم که ممکن بود سره احساس احمقانه ی من جونش و از دست بده... ولی من عاشق و دلباخته ی اون بودم و هیچ جوره نمیخواستم ازش دوری کنم! مقدمه من دنیام کسی که بین تاریکی های زندگیش دنبال قطره نوری می گرده !؟ آرامش مادرانه ی مادرم منو به سمت خودش میکشونه و باعث میشه پدر شیطانی مو رها کنم و با هر جون کندنی شده خودم به مادرم برسونم من مغرورم من زیبام و میتونم قلب هر مردی رو تسخیر کنم اما سوال اینجاست! آیا مردی هست که بتونه افسار قلب رام نشدنیه منو تو چنگ ش بگیره !؟ دست سر نوشت من و از مسیری که انتظارش و میکشیدم جدا میکنه و وارد مسیری میکنه که هیچ وقت در حد فکر کردنم به ذهنم خطور نکرده بود....
دانلود رمان چند درجه بالاتر از غرور از مهدخت مرادی
خلاصه کتاب
خلاصه: بعد از چهارسال برگشتم ایران جایی که توش متولد شدم ،قد کشیدم ، عاشق شدم، ازدواج کردم و بچه دار شدم! گناهکردم و تاوان گناهم دوری و غربت بود. اما اون از حق خودش نگذشت و هم عشق خودش رو هم بچه امون رو ازم گرفت و منو به دور ترین نقطه از زندگیاش تبعید کرد. حالا خبر دادن ازدواج کرده و من واسه این که بهش بفهمونم منم ازش دل کندم به خواستگاری بهترین و نزدیکترین رفیقاش جواب مثبت دادم!... اما ای کاش این دل کندن واقعی بود... هر دوی ما توی چاههایی افتاده بودیم که فقط طنا ب عشق پنهانامون میتونست مارو نجات بده. عشقی که میل به آشکار شدن نداشت!... بسم الرحمان الرحیم با شنیدن اسم هامون از جا برخواستیم و چمدون هامونو تحویل گرفتیم انقد خسته بودم که حوصله ی وقت گذاشتن واسه عکس گرفتن و امضا دادن به این و اون و نداشتم واسه همینم....
ورود کاربران

لیست مترجمین
Translation - List
درباره سایت
دانلود کتاب رمان های جدید ایرانی و خارجی
آخرین نظرات
  • حدیثخیلی قشنگ بود موضوع خاصی داره ولی واقعا داستانش زیباست...
  • Pariiiسلام. از پارت ۲۰۱ رمان برزخ سرد میشه تا حدود ۱۰۰ پارت نیست. بعد از پارت ۳۰۱ دوبا...
  • adminسلام از بخش تماس با ما به آیدی نوشته شده پیام بدین...
  • samiehسلام من مبلغ رو پرداخت کردم و کسر شد ولی دانلود نمیشه؟!...
  • adminلطفا به آیدی نوشته شده در صفحه تماس با ما پیام بدید...
  • نصیریمن فایلو خریداری کردم ولی لینک مشکل داره...
  • ناشناسعالیییییی...
  • بهارخیلی رمان قشنگیه حیف که رمان دیگه ای از این نویسنده پیدا نکردم...
  • ناشناسخیلی مزخرف بود خانم یه ذره با حوصله ،یه ذره دقیق این چیه آخر نتونستم سنون بفهمم...
  • نگیناسم جلد دوم چیه؟...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.