خلاصه کتاب
پدرم، رهبر مافیای عرب در انگلستان، عادت داشت بگه برای یک مرد هیچ تحقیری بالاتر از این نیست که دشمن، همسرش رو تصاحب کنه و بعد هم به درک واصلش کنه. وقتی منو به جنایتکاری که قبلا ندیده بودم شوهر داد و مثل یک بسته ی پستی به نیویورک ارسالم کرد نمیدونستم قراره شب اول ازدواجم رو برهنه و زنجیر شده به تخت همسرم بگذرونم. نمیدونستم رقیبش قراره به خونه ام حمله کنه و هیچ ایده ای نداشتم که مردی که سر تا پا غرق خون وارد اتاقم شد و باکرگیم رو نابود کرد شوهرم نبود. تنها وقتی که یک ماه از فریاد های از سر درد و لذتم در رختخوابش گذشت بود که فهمیدم نه تنها این مرد شوهرم نیست، بلکه دشمن قسم خورده اشه. بی رحم ترین جنایکار نیویورک، کسی که اسمش با ترس زمزمه میشه، سلاخ.
https://niceroman.ir/?p=5970
لینک کوتاه محصول: