خلاصه کتاب
همه چیز خوب تا اینکه اون دختر کوچولوے معصوم پولدار وارد گاراژ تعمیرگاهام شد. همینکه چشمم بهش افتاد، تموم چیزے که میخواستم این بود تا دستهاے کثیفم رو روے بدن پاکش بذارم. از اون مدل دخترها نبود که با مکانیڪ کثیف و ژولیده شهر قرار بذاره. با 28 سال سن فکرشم نمیکردم تو یه نگاه شیفته اش بشم و بدنم با نیاز پر بشه.منے که سال ها بود زنے رو نمیخواستم الان فقط با دیدنش راست کرده بودم.فقط یه مشکل ریز سر راهم وجود داشت اما من با برنامه پیش میرفتم. همه کارے که باید میکردم این بود تا صاحبش بشم و براے همیشه مال خودم میشد.
https://niceroman.ir/?p=5056
لینک کوتاه محصول: