چشمک کوتاهی نثار شیرین زبانی هایش می کنم و پیاده می شوم. در سمت او را باز می کنم و پایین می پرد؛ بهار هم کنارمان می آید و چتر را روی سرش نگه می دارد … نم نم شده ها.. فکر کنم احتیاجی نباشه به چتر. دست آدرینا را در دستانم می گیرم و هر سه کنار هم قدم بر می داریم. -نه، سردش می شه.. می ترسم سرما بخوره!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.