خلاصه کتاب
پاهایم مثل دو میخ که بر روی چوبی کوبیده باشند ثابت و بی حرکت بر جای مانده بود. انگار نه انگار که چند دقیقه پیش با همین پاها چون برگی که سوار بر باد است در لابه لای درختان گردو می دویدم. نفس هایم که دیگر گفتن نداشت! اکسیژن هورا کشان داخل می شد اما بعد همانند لاستیکی که پنچر شده باشد، پیس پیس کنان از ریه هایم بیرون می آمدند.
https://niceroman.ir/?p=2264
لینک کوتاه مطلب: