خلاصه کتاب
چشمانم را در حدقه می چرخانم و باز نگاهی به صفحه ساعت می اندازم، با ضرب پایم را بر زمین می کوبم و سیبی که با خاطر سرگرمی ام پوستش گرفته بودم را در بشقاب رها می کنم
تک دستمال از جعبه بیرون می کشم و برگ لطفیش را بر کف دست در گردش در می آورم، سعی میکنم بی مبالات به گفته اش در میان پای کوبی ها قدم بر دارم! خودش که نیامد پس من به دنبالش می روم
https://niceroman.ir/?p=4589
لینک کوتاه مطلب: