خلاصه کتاب
به گمانم کلاس پنجم یا ششم بودم؛ناگه خود را اسیر فلسفهی رمان و کتاب و کتاب خوانی کردم و غرق در تفکر نویسندگی،خواندم و نوشتم.حتی به یاد دارم انقدر در افکار نویسندگی بودم که کلاس درس را فراموش کرده و ذهن وسیع و خلاق خود را پیاده بر کاغذ سفید، مینوشتم و مینوشتم.انقدر دنیا های گوناگونی در ذهن داشتم که نه ابتدا داشت و نه انتهاگویا آینده و گذشتهی تمام افراد را به هر نحوه ای مانند یک داستان برایشان مینوشتم و میدیدم؛میان آن نوشته ها با خود میگفتم:شاید این نوشته در حال و شاید در گذشته اتفاق افتادهیا شاید زمانی اتفاق بیافتد؛بنابراین به گونه ای شده بودم سازنده ی دنیاهای گوناگون.
https://niceroman.ir/?p=224
لینک کوتاه مطلب: