خلاصه کتاب
میگویند فاصله ی بین مرگ و زندگی، به باریکی یه تار موست. همان لحظه ی احتضار که روح از تنگنای تن و دنیا رها میشود و به وسعت ابدیت می رود. میگویند حین همین چند لحظه خاطرات یک عمر برای انسان مرور میشود. کنجکاوم، کنجکاوم بدانم امیررضا آن چند ثانیه را چهطور سپری کرد؟ صدای خنده هایش هنوز در گوشم زنگ میخورد، حرف میزدم و قه قهه میزدم اما کمتر از نود ثانیه ی بعد، چشمهایش بسته بود، بسته ی بسته، طوری که انگار هیچوقت بیدار نبوده
https://niceroman.ir/?p=2092
لینک کوتاه مطلب: