اردلان سری تکان داد و دو قدم که فاصله گرفت، آنا دیگر او را ندید … کمی بعد حتی صدای پایش را نشنید … آنقدر ترسیده بود که نمی توانست تشخیص دهد صدای زوزه مال باد است یا گرگ … باد وحشی ای که به صورتش میخورد باعث شده بود حتی نتواند درست به اطرافش نگاه کند … به سختی پلک هایش را باز می کرد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.