خلاصه کتاب
اوضاع این روزهاش چیزی شبیه داغون گفتنش بود.
نی نی چشمهای پردغدغهش رو به نمایش گذاشته بود، درحالیکه دل من براش غریبهتر از غریبه شده بود.
پردهی حریر سفید رو انداختم و لبخندم روی صورتم نقاشی شد، شاید لبخندم اخمش رو خنثی میکرد.
نذاشتم صدای چرخش کلید توی در به گوشم برسه و زودتر از اون دستگیره رو کشیدم.
سلام آقا … خسته نباشی.
https://niceroman.ir/?p=2374
لینک کوتاه مطلب: