خلاصه کتاب
به چهره ام در آیینه خیره می شوم، هنوز می توان گفت که زیبا هستم البته، چین خوردگی هایی در کنار چشمانم هنگام خندیدن به چشم می آید. خسته از روند روزانه ام چشم از چشمان آیینه وارم برمی دارم و به سمت کمد قهوه ای نمورم قدم برمی دارم، او برخلاف من دوران را حسابی گذرانده است البته به اندازه من طعمه ای جورواجور دوران را نچشیده است! این را هنگامی که درش را باز می کنم و او با صدای قیژ قیژش با من حرف می زند، می فهمم.
https://niceroman.ir/?p=2777
لینک کوتاه مطلب: