خلاصه کتاب
با حرص و عصبانیت پله های آگاهی رو بالا رفتم و وقتی به در اتاقش رسیدم، بی توجه به سربازی که دنبالم افتاده بود و ِهی “خانم، خانم” میکرد، در رو تند و محکم باز کردم. مثل همیشه اخم داشت و با جدیت مشغول بررسی پروندهی مقابلش بود. با باز شدن در، نگاهش رو بالا آورد و وقتی من رو دید، با تعجب و ابروهایی بالا رفته نگاهم کرد.
https://niceroman.ir/?p=2588
لینک کوتاه مطلب: