خلاصه کتاب
ساعتها به برگه ی سفید زل زده بودم تا تو بیایی. از صبح که در سرمای زیر صفر درجه ی تبریز از خانه متواری گشته ام، کاغذ مچاله شده ی ته کیفم، سنگینی هزاران تُن آهن را بر شانه های لاغرم انداخته است. با یک لایه نازک مانتوی سبز بدرنگ، زیر باران، فقط قدم میزنم تا آتش درونم را خاموش کنم. کلمات، فقط چند حروف نیست که کنار هم جمع می شوند، آنها قدرتی به ویرانگری یک طوفان دارند!
https://niceroman.ir/?p=1978
لینک کوتاه مطلب: