سه ساعت از ورود هیل به برایتون می گذشت و او از همان اول می دانست که می خواهند او را بکشند. هر که او را با آن انگشتان جوهری، ناخن های جویده شده و رفتار عصبی می دید، فورا می فهمید که میان او و آن صبح آفتابی تابستان، نسیم خنکی که در روز عید ویتسان از دریا می وزید
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.