خلاصه کتاب
من وقتی به خانه وارد شدم، چهار جوان را دیدم که لباسهایشان آغشته به خون و گل بود … آنها لباسهای مردانه را درآورده، پس از شستوشو، لباسهای خود را پوشیدند … من هم لباسهایم را دادم که تمیز بکنند … تا نینا و تهمینه آنها را تمیز بکنند، من هم خودم را شستم … نفهمیدم که یک استکان چای را چطور خوردم … زیرا که چهار شبانهروز تمام بود که خواب به چشممان نرفته بود … لازم بود که کمی استراحت کنیم … پس از رفتن دخترها به خانه خود، خواستم کمی استراحت بکنم
https://niceroman.ir/?p=1926
لینک کوتاه مطلب: