فکر میکردم اون هم بعد از شنیدن جمله ام اخم و تخم میکنه،اما اون کوتاه خندید و قاب عکس و با ملایمت روی یکی از قفسای کتابخونه ی کوچیکی که روی دیوار کار شده بود گذاشت و سمتم چرخید … تا حالا نپرسیدم ازش،اما به نظرم همینی که گفتی دلیل موجهی بوده براش که دیگه نخواد به مرد دیگه ای فکر کنه.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.