چنددقیقه از رسیدنم به حیاط نگذشته بود که صدای ساحل و سایه، مانع ادامه حرکتم شد. از میون پنجره نیمه باز پذیرایی که مُشرف به حیاط بود، نگاهم مات موند. سایه با صورتی اشکی از کوله مدرسه اش چیزهایی بیرون کشید و توی صورت ساحل پرت کرد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.