نایس رمان

دانلود رمان جدید

دانلود رمان پریان از شوکا شلر
خلاصه کتاب
این رمان، درباره دختریه به اسم پریا ؛ دختری از جنسِ خاک و باد وآتش …! دختری با توانایی های بالا، که البته خودش نمی دونه از چه استعدادهایی برخورداره اما؛ تو یِ پارتی یک سری اتفاقاتی براش پیش میاد که اونرو تو یک مسیره دیگه قرار میده وزندگیش بالکل عوض میشه قسمتی از داستان: کلافه، سرگردون دارم دور خودم میچرخم . اصلا اتفاقات امشب و نمیتونم هضم کنم ! چطور ممکنه کسی منو بزنه بدون اینکه ببینمش ؟؟ آخه مگه میشه ؟! از تو دیوار یکی بیاد راست راست بزنه تو گردنم و کسی اونو نبینه !! اونقدر گیج شدم که اصلا نفهمیدم کی از مهمونی زدم بیرون. با دوش آب سرد هم بازحالم جا نیومده … الآن، چند ساعته اومدم خونه…. اما ی لحظه هم نتونستم بخوابم ! تا چشمام میاد گرم شه ، کابوس می بینم…. صبح شده هنوز گیج میزنم ….باید ی طوری خودمو سرگرم کنم .والا دیوونه میشم ! ” پریا! یکم آروم بگیر از ایندست اتفاقات زیاد برات افتاده ! ” خب آره ، اما تا حالا کتک تو کار نبوده لااقل … ” خب اینم درست، اما خدا وکیلی ی بار نشستی دربارش فکر کنی ؟؟ نه! خب همیشه ساده گذشتی… حالا کشیده به اینجا … باز می خوای پشته گوش بندازی ؟؟!! ” نه! نه! این وجدان هم وقت گیر آورده برام . اصلا ، ولش کن.
دانلود رمان پرسه در شب از کنت منت کریستو
خلاصه کتاب
این همیشه عشق نیست که میتونه سر آغاز یه داستان باشه یه انتقام هم میتونه انتقامی که سالهاست منتظرشه یه گروه خلاف کار که کارشون قاچاق مواد مخدره و یه جورایی هم دنبال انتقام از یه شخصیه دوتا پلیس شر و شیطون که عاشق هیجان و بزن بزنن مسئولیت این پرونده رو به عهده میگیر ولی از قضا انتقام…. بعد از پنج دقیقه گرفتمش هر دوتامون وسط خونه و نفس نفس میزدیم با همون لحن گفتم: دی.دی.بلا.خره.گرف.تمت بلند شدم رفتم تو آشپز خونه تا آب یخ بیارم لیوان رو برداشتم و پر از آب کردم داشتم بر میگشتم که چشمم افتاد به صبحونه ماهان رو بعدا هم میتونم حسابش رو برسم فعلا گشنمه افتادم به جون صبحونه ساله سرگرد دایره ۵۲ خیل خب بزارین خودمو معرفی کنم بعدا دغدغه نشه براتون بنده آرمین خرسند هستم جنایی سالشه سرگرده ولی
دانلود رمان ضربان قلب از نسترن
خلاصه کتاب
ضربان قلب زندگی دختری به اسم شادی رو به چالش می کشه که دچار یه بیماری قلبی مادر زادیه و چیزی که تصورات اون از این وضعیتشه اینکه مثل مادرش به خاطر این بیماری میمیره و برای دوری از این تفکرات واهی که یه مدت هم سعی داشت تا به هر طریقی از بیماریش و واقعیات های مربوط به اون فرار کنه و تصویری که از خودش ساخته بود یه دختر مقاوم و شاده////با وارد شدن شخصیت شهاب به زندگی اون باعث می شه تا /////..
دانلود رمان هاید از مرجان جانی
خلاصه کتاب

نفس حبس شدم رو بیرون دادم و خودم رو از داخل آب کشیدم بیرون… دوباره نفس گرفتم و خواستم حرف بزنم که دوباره با دستاش به شونه هام فشار اورد و سرم رو برد داخل اب.. از زیر اب و یخ هایی که روی اب نقش می بست چهرش رو میدیدم.. درحالی که میخندید دستاش رو به شونم فشار میداد و اجازه بیرون اومدن بهم نمیداد.. کل بدنم یخ بسته بود.. پاهام رو دیگه احساس نمیکردم.. به دستام که روی دستاش قرار داشت نگاه کردم… رنگشون سفید شده بود .. دیدم تار شد و چهره خندونش رو دیگه ندیدم.. فشار دستاش رو شونم کم شد و کلا ازم جدا شد … ولی هیچ جونی تو تنم نمونده بود که بخوام بیرون بیام. کم کم تمام هوشیاریم رو از دست دادم.. چشمام رو باز کردم و خودم رو از بین یخ ها بیرون کشیدم و یه نفس عمیق کشیدم… همونطور که قفسه سینم بالا پایین میشد شروع کردم به سرفه کردن.. به اطراف نگاه کردم ..

دانلود رمان روزهای بارونی از هماپور اصفهانی
خلاصه کتاب
صدای موسیقی رو قطع کرده بودن و فقط صدای خودشون می یومد ... - تولد تولد تولدت مبارک ... پسر بچه با چشمای گرد و سبز- عسلی رنگش موشکافانه به مامانش خیره شد ... مامانش خندید ... چشمکی زد و بلند گفت : - فوت کن دیگه فدات شم ! جمعیت همه با هم خوندن : - بیا شمعا رو فوت کن ... تا صد سال زنده باشی ! پسر اینبار به باباش خیره شد ... توی چشمای پر جذبه باباش، علاقه موج می زد ... دستاشو به هم کوبید و گفت : - نمی خوام فوت کنم ! صدای داد از همه طرف بلند شد، عموش جلو اومد و گفت : - اینقدر عین مامانت سرتق بازی در نیار! فوت نکنی بچه خودم می یاد فوت می کنه ها ! پسر خندید و خودشو روی مبل رها کرد ... همه خنده شون گرفت ... پسر عموش جلو دوید و قبل از اینکه کسی بتونه جلوشو بگیره هر چهار شمع رو فوت کرد ... پنج سالش بود و زلزله! داد همه در اومد و پسر چشماشو براش گرد کرد ... اهل گریه زاری نبود ... بلد بود چه جوری حقشو از همه بگیره ... مامانش جلو اومد ... چشمای آرایش شده اش رو جلو آورد ... صورت کوچیک پسرشو بین دستاش گرفت و گفت : - چی می خوای مامان؟
دانلود رمان شام مهتاب از هماپور اصفهانی
خلاصه کتاب
با سر و صدایی که از بیرون می اومد به زور چشمامو باز کردم. آفتاب از پنجره های بلند و سلطنتی اتاقم روی فرشای ابریشمی پهن شده بود. از تختخواب بزرگ یه نفر و نیمم پایین اومدم و حریری رو که مثل پرده از بالای تخت آویزون شده بود و دور تا دور تختم رو می گرفت مرتب کردم. با دیدن تابلوی قشنگم که به دیوار بالای تخت بود لبخندی زدم و سلام نظامی دادم. کار هر روزم بود. قبل از خواب به تابلوم شب بخیر می گفتم و صبح به صبح بهش سلام می کردم. دمپایی های راحتیمو که شکل خرس بودن پام کردم و شنل نازکی روی لباس خوابم پوشیدم. چون اصلاً حال لباس عوض کردن نداشتم. جلوی آینه وایسادم و به خودم خیره شدم. طبق روال بقیه روزا غر زدم: - بازم یه روز دیگه. دوباره باید ول شم توی خونه. حالم از تابستون به هم می خوره. کی می شه تموم بشه؟ یه مسافرت هم نمی ریم دلمون باز بشه. خدایا یه کاری کن امروز حوصلم سر نره. یا بزن پس کله ی سپیده پا شه بیاد این جا که من از تنهایی در بیام. یه کار بهترم می تونی بکنی. عشق واهی منو واقعیش کن که ...
دانلود رمان بهار از پارمیدا
خلاصه کتاب
طبق عادت همه ی این چند سال شاید بهتره بگم طبق عادت همه ی طول زندگیم بدون اینکه ساعت بزارم، از رختخواب پامیشم. هیچوقت به یاد ندارم که با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شده باشم. یعنی هیچوقت خواب سنگینی نداشتم،اصلا بهتره بگم خواب نداشتم. ساعت روی دیوار نگاهی انداختم، هنوز یه عالمه وقت داشتم تا شروع سمینار. میدونستم باید حسابی قوی ظاهر بشم انقدر که فرصتی نمونه تا دیگران بخوان خودی نشون بدن. • اولین سمیناری که تو ایران شرکت میکنیم. بعد از اینکه اومدیم،بعد از اینکه برگشتیم تا بمونیم، تا همونجایی که باختیم همه چیو ببریم، تو هیچ سمیناری شرکت نکردیم و فقط صبر کردیم. صبر کردیم تا مهمترین سمینار برسه و حالا که رسیده آماده تر از هر وقت دیگه ایم.
دانلود رمان عشق و مردانگی از عطیه شکری
خلاصه کتاب
دختری که قربانی شده ی دست افکار پوچ است. مردی که پدر نیست ولی پدرانه خرج می کند در حقش و پدری که پدریش را فدای خودخواهیش کرده... عشق و مردانگی -عطیه شکری "ترانه" وای اعصابم خورد شد این نقشه هم که ماشالله تمومی نداره. مداد و محکم پرتاب کردم که صاف افتاد توی سطل آشغال اتاق کارم. دستام با ذوق بهم کوبیدم و گفتم: ایول ضربه ! مثله این دیوونه ها داشتم برای خودم می خندیدم که در با ضرب باز شد و هیکل قناص تارا تو چهار چوب در نمایان شد. ولی خودمونیما هیکلش همچین هم قناص نیست! چشمام و تو کاسه اش چرخوندم و گفتم: ای بر خرمگس معرکه لعنت، بنال باز چی می خوای ؟! تارا:هوی بی ادب این چه وضع معاشرت با یه خانوم متشخصه ؟! اومد توی اتاق و روی یکی از مبلای راحتی اتاقم نشست. _پاشو خودت و جمع و جور کن دختر، حالا چیکار داری زود باش بگو بعد هم شرت و کم کن که کار دارم! یه پوزخند مهمون لباش کرد و دستش و به حالت مسخره ای تو هوا بالا و پایین کرد و گفت: ظاهر ا مشخصه که چقدر هم کار داری؛ اومدم تا قرار امروز بعد از ظهر رو بهت یادآوری کنم! _کدوم قرار ببخشیدا ولی من با غریبه ها نمیرم سر قرار، مامانم گفته می دزدنت! دهنش اندازه ی غار باز مونده بود و زل زده بود بهم، ادامه دادم:
ورود کاربران

لیست مترجمین
Translation - List
درباره سایت
دانلود کتاب رمان های جدید ایرانی و خارجی
آخرین نظرات
  • حدیثخیلی قشنگ بود موضوع خاصی داره ولی واقعا داستانش زیباست...
  • Pariiiسلام. از پارت ۲۰۱ رمان برزخ سرد میشه تا حدود ۱۰۰ پارت نیست. بعد از پارت ۳۰۱ دوبا...
  • adminسلام از بخش تماس با ما به آیدی نوشته شده پیام بدین...
  • samiehسلام من مبلغ رو پرداخت کردم و کسر شد ولی دانلود نمیشه؟!...
  • adminلطفا به آیدی نوشته شده در صفحه تماس با ما پیام بدید...
  • نصیریمن فایلو خریداری کردم ولی لینک مشکل داره...
  • ناشناسعالیییییی...
  • بهارخیلی رمان قشنگیه حیف که رمان دیگه ای از این نویسنده پیدا نکردم...
  • ناشناسخیلی مزخرف بود خانم یه ذره با حوصله ،یه ذره دقیق این چیه آخر نتونستم سنون بفهمم...
  • نگیناسم جلد دوم چیه؟...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.